من سیگارم;
سوختن حق من است… ساخته شدم که بسوزم;
هم به درد تنهایی زخم های خود… هم به غم دوری تو…
من را از آتش جهنم باکی نیست! که آتش درونم هزار بار داغتر از آتش جهنم است…
ای یکتای بی نهایت من
و ای دلیل گستاخی من بر درگاهت
ای بخشنده توانا که بزرگی و مهربانیت چنان است که بنده بی مقدارت
مدام در حال گستاخی و بی پروایی در محضر توست بر این رانده شده از درگهت.......
شرم دارم از تو چیزی درخواست کنم
زبان نای گفتن و قلم توان التماس ندارد
تو که خود دانایی بر همه نادانسته ها مرا بکش به سوی خود
و بگسلان این بند های فلاکت را از من
این بنده ناتوانت دگر نا و توانی ندارد
انچنان معصیت بر دوشم سنگینی دارد
که زانو خم گشته و شانه هایم ترک برداشته اند
و من حتی توان تسبیح تو را ندارم
من نمی توانم سر بر استانت بلند کنم ای پروردگار من.........
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم ...... تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست تنهایی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست تنهایی را دوست دارم چون در خلوت و تنهاییم
در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشکهایم را نمی بیند
دنبال کسی میگردم که توی بهار که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟
در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم... توی تابستون که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم: میای بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هر جا شد قدم بزنیم؟
در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که من میگم... توی پاییز زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم: میای صدای ناله ی برگای سعدآباد رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟
در جوابم فقط بگه: دوربینتم بیار...
توی زمستون زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم چنارای ولیعصر منتظرن با یه عالمه برف، بعد با تردید بپرسم: میای که؟
در جوابم بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط .
یه لنگه من یه لنگه تو...سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه بعدا تصمیم میگیریم....... ♥
اگر روزی بین رفتن و ماندن شک کردی ، حتما برو بی معطلی !
چون نمی بایست کار به شک می کشید ، که بیاندیشی یا نیاندیشی همان لحظه ی شک،کار تمام است .
نه اسمش عشق است ، نه علاقه ،
و نه حتی عادت ، "حماقت محض است ، دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست"
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود...
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه ی دلم تنگ میشود...
گاهی دلم برای کسانیکه در این مسیربی انتها آمده اندو رفتندتنگ میشود...
گاهی دلم ازراهزنانی که ناغافل دلم رامیشکنندمیگرید... گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود...خسته شود... بشکند....
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...