مطالب وبلاگ را چگونه ارزیابی می کنید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 237
کل نظرات : 29

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1
باردید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 14
بازدید سال : 1929
بازدید کلی : 83983

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس sahebdelan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 83983
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : دو شنبه 29 خرداد 1391
نظرات

بگو چه مرگته که دوباره میخونی
دوباره بی فایدس خودت که میدونی
بگو چه مرگته که بازم پر از حرفی
سراپا عطشی تو این شب برفی

هنوز منتظری بیاد و یار تو شه
بهار تو مرده دلت چقدر خوشه
پرنده ای اما اسیر کوچ خودت
همیشه هم میرسی به هیچ و پوش خودت

نگاه به آینه بکن چقدر شکسته شدی
شکستن اما چه بد شکسته شدی
سحر تو راه و تو دوباره بی تابی
چه مرگته دل من چرا نمیخوابی

نگو بهار چی شده پرنده غمگین
برای هیچ کی نخون به پای هیچ کی نشین

تعداد بازدید از این مطلب: 174
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : دو شنبه 29 خرداد 1391
نظرات

نخند و با خنده هات باز منو دلخور نکن
نگو دلت با منه دیگه تظاهر نکن

ببین ازت بریدم
خسته ام از دورویی

از تو برام چی مونده
بجز بی آبرویی، بجز بی آبرویی

لبت یه چیزی میگه
چشات یه چیز دیگه

من دیگه فهمیدم کدوم دروغ میگه
بهم بگو از عشق تصور تو چیه؟

وقتی که پیش منی چشات حریص کیه؟
خیانت از سر تا پای تو میریزه


تصورت از عشق چه نفرت انگیزه
چه نفرت انگیزه

لبت یه چیزی میگه
چشات یه چیز دیگه

من دیگه فهمیدم کدوم دروغ میگه...

تعداد بازدید از این مطلب: 222
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : دو شنبه 29 خرداد 1391
نظرات

دلم گرفته از دلم که از تو دوره
خاطره هات همیشه در حال عبوره


چیزی ازم نمونده و هنوز می سوزم
یاد تو مثل آتیشه مثل تنوره


دردی که از تو با منه مرد می خواد و
مردی که بی تو باشه از اهل قبوره


غباری که از تو نشسته روی قلبم
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه

بارون چیه سیل نمی تونه بشوره
زخم که نه جدایی از تو دلخراشه

یاد تو مثل خوره مثل بوف کوره
چشمای تو دلبری کرد و دل من رفت

طفلی هنوز دنبال یک سنگ صبوره
تقصیر اون نیست نگو تقدیر نگو قسمت

قصه بی وفائی از خدا به دوره 

تعداد بازدید از این مطلب: 179
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : دو شنبه 29 خرداد 1391
نظرات

عزیزم دلخوری هام زیاد شده انگاری فصل خزون برگمه

می خوام سفره دلمو وا کنم به خدا اینبار می گم چه مرگمه

اگه هی بیخودی دعوا می کنم خوب می خوام بهم محبت بکنی

به خدا بعضی روزا فکر می کنم که داری من و تحمل می کنی

جلوی غزیبه ها خیلی بده دستت و از توی دستام می کشی

خودم و گاهی به مردن می زنم تا شاید منت من رو بکشی

ارزومه یه دفعه جایی می ری بپرسی میشه برم یا که نرم

مطمئن باش که بهت می گم برو اما زود برگردی دردت به سرم

وقتی می بینم باهام غریبه ای فکر رفتن هی میفته تو سرم

اما چون طاقت رفتن ندارم می زنم به بی خیالی می گذرم


بی محلیات داره زجرم می ده دیگه از این وضعیت خسته شدم

چرا هی دروغ می گم نمی دونم انگاری زیادی پا بسته شدم

وقتی بی خودی می گم مریض شدم دوست دارم یه کمی دلواپس بشی

به خدا چیز زیادی نمی خوام چی میشه اگه یه کم عوض بشی


وقتی که سراغ تو نمی گیرم چی میشه یه بار سراغم بگیری

واسه این که بهت محبت بکنم دور از جونت تو هم یک بار بمیری
 

تعداد بازدید از این مطلب: 163
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : دو شنبه 29 خرداد 1391
نظرات

من تو بهت گرگ و میشم تو چته؟؟
من زدن تیشه به ریشه ام تو چته؟؟
از نگاهه عرضه ی خیابونا من دارم
شکنجه میشم تو چته؟؟
اسمم و چند دفعه بریدی تا حالا؟؟؟
چند ستاره کم آوردی تا حالا؟؟
تو مثل من که همش بد میارم
به در بسته نخوردی تا حالا

دل دیگه بسشه درد
توی برز خسته ام
پی سایه نگرد
باخت دیگه خسته شدم
دل شکسته شدم
بازنده ام

من پل دسته نیازم تو چته؟؟
من میسوزم و میسازم تو چته؟؟
تو قمار زندگی منم که مفت
از تو نیستم و میبازم تو چته؟؟
من همونم که شکستیش یادته؟؟
به رگ فاصله بستیش یادته؟؟
حالا اومدی چیرو نشون بدی؟؟
دلی که نمیپرستیش یادته؟؟

دل دیگه بسشه درد
توی برز خسته ام
پی سایه نگرد
باخت دیگه خسته شدم
دل شکسته شدم
بازنده ام

 عشق تو شعله فروز واسه من
میگی غصه ات شب و روز واسه من
فکر آس و پاسی خودتو کن
نمی خواد دلت بسوزه واسه من 

تعداد بازدید از این مطلب: 156
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : دو شنبه 29 خرداد 1391
نظرات

اگه لایق عشقت نبودم
اگه خالی شد از تو وجودم
اگه پا روی عهدم گذاشتم
ولی دوستت که داشتم.........نداشتم؟
بیا از سر خط باورم کن
من عاشقو عاشق ترم کن
نمیخوام قربونی خزون شم
تو با دست خودت پرپرم کن
منو ببخش اگه کم آوردم
اگه فریب دنیارو خوردم
منو ببخش اگه از رو غفلت
دلمو به سیاهیا سپردم
نزار بیشترازین دلم برنجه
نجاتم بده از این شکنجه
بیا پیرهن عشقو تنم کن
توی تاریکیا روشنم کن
منم و غرور تیکه پاره
منم و آسمون بی ستاره
حالا سهم من از تو سکوته
حالا عاشق تو روبروته
دیگه نمیخام از تو جدا شم
دیگه نمیخوام آشفته باشم
آخه بی تو به لب رسیده جونم
دیگه قول میدم عاشق بمونم
اگه آدم خوبی نبودم
اگه یخ زده ذستایکبودم
اگه آبروی عشقو بردم
ولی چوبشو خوردم........نخوردم؟
اگه بی هدفو بی فروغم
اگه زخمی دشنه ی دروغم
اگه دلمو از عشقت بریدم
ولی داغشو دیدم.........ندیدم؟ 

تعداد بازدید از این مطلب: 166
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات

مگر اشک چقدر وزن دارد ؟؟؟؟؟

که با جاری شدنش...

اینقدر سبک می شویم...

تعداد بازدید از این مطلب: 178
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات

می کوشم غم هایم را غرق کنم

اما...

بی شرف ها یاد گرفته اند شنا کنند...

تعداد بازدید از این مطلب: 201
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات

راستی،

دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفته ام!

حال من خوب است خوبِ خوب...

تعداد بازدید از این مطلب: 175
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات

این روزها به جای شرافت از انسان ها

فقط شر و آفت می بینی!

تعداد بازدید از این مطلب: 207
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات

می دانی!؟

به رویت نیاوردم!

از همان زمانی که جای تو به من گفتی: شما

فهمیدم

پای او در میان است.

تعداد بازدید از این مطلب: 188
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات

اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند،

دیگر گوسفند نمی درند،

به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...

تعداد بازدید از این مطلب: 162
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات

دنیا را بغل گرفتیم

گفتند امن است، هیچ کاری با ما ندارد،

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم.

تعداد بازدید از این مطلب: 209
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 21 خرداد 1391
نظرات
مشـــغول رانندگي تو جاده ام..
از فاصله دور پلـــيس واسم دست تکون ميده و ابراز ارادت ميکنه !
خيلي آدماي با محبتي هستــن !
چطوري از اين فاصله منو شــــناختن !؟
يکيشون جوگير ميشه تا وسط جـــاده مياد!
... با حرارت خاصي واسم دست تکــون ميده !!
چراغ ميزنم وبا حرکت دست به ابرازعلاقه شون جـــواب ميدم !
دفترچه و خودکار تو دستشه ؛
ميخواد ازم امـــضا بگيره ،اما الان وقت ندارم باشه واسه بعـــد !
اشک تو چشام حلقه ميزنه از اين همه احساسات پاک و بي آلايش !!!


تعداد بازدید از این مطلب: 170
موضوعات مرتبط: عمومی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
نظرات

وقتی‌ قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شود
وقتی‌ نمی‌توانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی‌ كنیم‌
و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شكند
وقتی‌ احساس‌ می‌كنیم‌ بدبختی‌ها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی‌ امیدها ته‌ می‌كشد و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد

وقتی‌ طاقتمان‌ طاق‌ می‌شود و تحملمان‌ تمام...
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم‌ و مطمئنیم‌ كه‌ تو،
فقط‌ تویی‌ كه‌ كمكمان‌ می‌كنی...

آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا می‌كنیم، تو را می‌خوانیم.
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ می‌كشیم، تو را گریه‌ می‌كنیم، تو را نفس‌ می‌كشیم.
وقتی‌ تو جواب‌ می‌دهی،‌ دانه‌دانه‌ اشك‌هایمان‌ را پاك‌ می‌كنی‌
و یكی‌یكی‌ غصه‌ها را از توی‌ دلمان‌ برمی‌داری
‌گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز می‌كنی‌ و دل‌ شكسته‌مان‌ را بند می‌زنی
‌سنگینی‌ها را برمی‌داری‌ و جایش‌ سبكی‌ می‌گذاری‌ و راحتی؛‌
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی‌ می‌دهی‌ و بیشتر از لب‌ها،

 لبخند‌ خواب‌هایمان‌ را تعبیر می‌كنی‌ و دعاهایمان‌ را مستجاب‌
و آرزوهایمان‌ را برآورده‌ قهرها را آشتی‌ می‌كنی‌ و سخت‌ها را آسان.‌
تلخ‌ها را شیرین‌ می‌كنی‌ و دردها را درمان ناامیدها، امید می‌شود و سیاه‌ها سفید سفید...

خدایا
تورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم
‌ ناامیدها، امید می‌شود و سیاه ‌ها سفید سفید...
خدایا
تورا صدا می کنیم ،تو را می خوانیم

تعداد بازدید از این مطلب: 148
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
نظرات

با توام ای خدای مهربانم!
تویی که حرفهایم را می خوانی ،می فهمی
و عشق را در قلبم فرو نشاندی
به من بگو!
دلتنگیت را در کجای دل زمین دفن کنم
تا اینگونه پریشان حال دیدنت نباشم
طوفان غم را چگونه از دریای دلم دور سازم
تا به ساحل آرامشت برسم

نمیدانم!

دلم از جدایی بیزار است و طاقتی برایم نمانده ،
سکوتم از هر فریادی سهمگین تر شده
و عشق تو در رگهایم
نسبت به دیروز جاری تر...
دلم نمیخواهد دیگر به انتظار بنشینم عشق را زنده نگه می دارم ،
و فاصله ها را برای دیدنت در هم می شکنم ،
ندیدن هایت را آویزه گوش زمان می کنم ،
تا به او بفهمانم
که روزگار همیشه اینطور نمی ماند
و آسمان نگاهم
برای باری دیگر ابری نمی شود
چرا که لحظه دیدارت نزدیک خواهد بود

تعداد بازدید از این مطلب: 182
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
نظرات

خـــود را به من عادت نده مــــن مثــل هرکــس نیستـم
یک روز هستم پـــــیش تو یک روز دیـــگر نیستــــــم

از من مخواه عاشـق شدن عاشقـــی سرابی بیش نیست
آن کس که از مـن ساختند جزسایه ایی ازخویش نیست

هرگــز بـرایــــم دل مـــده چشمــــــان خود را تر نکـن
این وضع پـــر آشوب من آشفتــــــه و بـدتــــــر نکـــن

هرگــــز نگویی خواهمت من دوســــــــتت دارم هنـوز
تو حیف هستی نازنیــــــن در پای بی مهـــــــرم نسـوز

سر مستـــی و دلـــــدادگی ازمن گذشتس خستـه ام

من از عمق رفاقت ها، من از لطف صـداقت ها، من از بازی نور در سینه بی قلب ظلمت ها نمی ترسم، من از حرف جــــدایی ها، مرگ آشنایی ها، من از میلاد تلخ بی وفــــــــایی ها می ترسم.
من از پروانــه بودن ها، من از دیــوانه بودن ها، من از بـازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم، من از هیچ بودن ها، از عشـــــــق نداشتن ها، از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم

تعداد بازدید از این مطلب: 168
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
نظرات

خدایا عذر می خواهم از این که بخود اجازه می دهم که با تو راز و نیاز کنم عذر می خواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود می کنم در حالی که خوب میدانم وجود من ضائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم, عجیب آنکه از خود می گویم منم می زنم خواهش دارم و آرزو می کنم خدایا... تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی تو مرا به آتش عشق سوختی تو مرا در توفان حوادث پرداختی, در کوره ی غم و درد گداختی تو مرا در دریای مصیبتو بلا غرق کردی و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.

تعداد بازدید از این مطلب: 210
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
نظرات
زندگي براي تو مرگ براي من،
راحتي براي تو گرفتاري براي من،
شادي براي تو غم براي من،
همه چيز براي تو ولي تو براي من
مرا بياد داشته باش!


تعداد بازدید از این مطلب: 191
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 9 خرداد 1391
نظرات
زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش …
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی


تعداد بازدید از این مطلب: 205
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 9 خرداد 1391
نظرات

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم "و از من خداحافظی کرد.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تعداد بازدید از این مطلب: 174
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 9 خرداد 1391
نظرات
مدت هاســـــت مجازی مۓ خندیمـــــــ........

مجازۓ شادیمـــــــ........

مجازۓ عاشق میشیمـــــــ..........

مجازۓ همدیگه رو دلدارۓ میدیمـــــــ..........

اما واقعۓ تنهاییـــــم! واقعۓ درد مۓ كشیمـــــــــ.........

واقعۓ از عشق هاۓ مجازی لطمه مۓ بینیمــــــــــ...............
....
تعداد بازدید از این مطلب: 154
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 9 خرداد 1391
نظرات

به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه
نمــــــــــک را بگذار برای من
می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد...

تعداد بازدید از این مطلب: 177
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 9 خرداد 1391
نظرات

دلم می گیرد از هر چه هست
دلتنگ می شوم به هر چه نیست
چه خوب می شد
نبود هر چه که هست
بود هر چه که نیست
دلتنگی هایم را جایی، جا گذاشته ام
کجا؟ نمی دانم
فقط دلم، دل دل می کند
خسته ست و افسرده
این روزها .... بی خیال
فقط سرم درد می کند ... نشانه چیست ؟ مرگ

تعداد بازدید از این مطلب: 199
موضوعات مرتبط: عمومی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 7 خرداد 1391
نظرات

در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها
این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار
میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟
 نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است
انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است
خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال…
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم
مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….
بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….
این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی
و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم
پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟

مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی….
خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟
تا هر جا باشی من نیز میمانم…
عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،
هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست
چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که
دلم تمام دلخوشی اش به توست…

تعداد بازدید از این مطلب: 158
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 7 خرداد 1391
نظرات

از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،
 از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،
 نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم.
 از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،
 این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست!
میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،
 میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،
 میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی
 از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ،
 هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم ….
 نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت ،
 حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت….
 تو لیاقت مرا نداری ، از تو میگذرم تو ارزشی برایم نداری….
کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی ،
 روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی؟؟
 چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،
 چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری؟
 فکر کرده ای کیستی، برو با همان عاشقان سینه چاکت ،
 برو که تو با یک نفر راضی نیستی!
 از تو میگذرم بی آنکه تو را ببینم ،
 محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم….
 از تو میگذرم و بی خیالت میشوم ،
 شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در این دنیاست راحت میشوم
 اشتباه گرفته ای ، من آن کسی که میخواهی نیستم ،
 تا هر چه دلت خواست با دلش بازی کنی ،
میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی….
 از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ،
 یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم….

تعداد بازدید از این مطلب: 132
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 7 خرداد 1391
نظرات

(قند) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه (شور) می زند برای ما . . .
 اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید !
 حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !
 دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . .
 وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره
میفهمی پیر شده !
 وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
 وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
 و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش

دلت میخواد بمیری . . .

 تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ”
 تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
 تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ”
 تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ”
 تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ”
 تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ”
 تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”
 تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
 

بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
 از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست  . . .

سلامتیه اون پسری که . . .
 ۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
 ۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
 ۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . .
 باباش گفت چرا گریه میکنی ؟
 گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . . .

تعداد بازدید از این مطلب: 173
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 7 خرداد 1391
نظرات

امروز اگر نیایی دیر میشود، سایه من از ردپای آشنای تو بر روی دلم دور میشود
 وهمچنان دورتر میشود تا به آغاز فراموشی یکدیگربرسیم
 و این یک آه حسرت است و این آخرین فرصت است
 و اینجاست که حتی اگر در آینه بنگریم ، تصویر رخ خودمان را هم نخواهیم دید
 و ما جزو آرزوهای محال میشویم و حسرت امیدهای ما را خاکستر میکند
 منی که شب نشینم چگونه با خورشید باشم ؟
 من حتی با ستاره ها نیز همنشین نبوده ام!

 حالا تو در انتظار طلوع رویاهای خودت نشسته ای و من در انتظار اینم که
 رویاهای دیروز، با دلم همراه شوند!
 وقتی خیسی سرزمین چشمانم همیشگیست آمدن باران دگر آن شور را ندارد
 این مرام بی مرامی ات، این وفای بی وفایی ات ، این محبت نامهربانی هایت
 در حق دلم مرا مثل آتش رو به خاموشی کرده است
 خیلی وقت است در دریای بی انتهای غمهایت غرق شده ام
 اما تو ای شناگر ماهر مرا در حال غرق شدن هم ندیدی
 چه برسد به شنیدن فریادم در زیر آب

تعداد بازدید از این مطلب: 121
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 7 خرداد 1391
نظرات

پرسید باران؟ گفتم بهار!
 پرسید بهار؟ گفتم لحظه های با تو بودن!
 پرسید لحظه ؟ گفتم کوچه بن بست!
 پرسید کوچه بن بست ؟ گفتم من و تو!
 پرسید من و تو ؟ گفتم قصه ی ناگفته!
پرسید قصه نا گفته ؟ گفتم هزار و یک شب بودن ما!
 پرسید هزارو یک شب بودن ما؟ گفتم زیر پنجره ی تنهایی من!
 پرسید زیر پنجره ی تنهایی؟ گفتم اشک مهتاب وقتی نمی غلتد!
 پرسید اشک مهتاب؟ گفتم شکوه التماس وقتی دست نیاز به سویت دراز می کنم!
 پرسید شکوه التماس؟ گفتم شبهای تاریک یلدایی!
 پرسید شبهای تاریک یلدایی؟ گفتم اشک های سرشار پنهانی!
 پرسید اشکهای سرشار پنهانی؟ گفتم قلبی که از دیدار می تپد و از ندیدن یار می گرید!
 پرسید قلب؟ گفتم تو!
 پرسید من؟ گفتم عشق!
 پرسید عشق؟ گفتم نوری که هرگز نمی میرد!
 پرسید نور؟ گفتم عشق!
 پرسید عشق؟ گفتم اشک!
 پرسید اشک؟ گفتم عشق!
 پرسید عشق؟ گفتم هاله ی دل تنگی!
 پرسید هاله ی دلتنگی؟ گفتم عشق!
 گریست!
 پرسیدم عشق؟
 گفت گریستن برای بودنهایی که باید باشند و نیستند و نبودنهایی که نباید باشند و هستند!
 من گریستم ، او گریست،
 کسی از دالان تنهایی چشم های منتظر غمزده مان فریاد زد…

 

عشق، عشق، عشق!

تعداد بازدید از این مطلب: 162
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : شنبه 6 خرداد 1391
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 170
موضوعات مرتبط: عمومی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 8


عشق را در زندگی فریاد می زنیم اما افسوس... که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم و اینگونه قلب را بدون دریافت چیزی از دست می دهیم و ما هم می شویم یک بی عاطفه...


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود