با اين دل است كه عاشق مي شويم. با اين دل است كه دعا مي كنيم. با همين دل است كه نفرين مي كنيم و گاهي وقتها هم كينه مي ورزيم... اما قلب ديگري هم هست. قلبي كه از بودنش بي خبريم.
اين قلب اما در سينه جا نمي شود و به جاي اينكه بتپد، مي وزد و مي بارد و مي گردد و مي تابد. اين قلب نه مي شكند، نه ميسوزد و نه مي گيرد. سياه و سنگ هم نمي شود. از دست هم نمي رود. زلال است و جاري. مثل رود و نسيم و آنقدر سبك است، كه هيچ وقت هيچ جا نمي ماند. بالا مي رود و بالا مي رود و بين زمين و ملكوت مي رقصد.
اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي كني، او دعا مي كند. وقتي تو بد مي گويي و بيزاري، او عشق مي ورزد. وقتي تو مي رنجي او مي بخشد...
اين قلب كار خودش را مي كند، نه به احساست كاري دارد نه به تعلقت، نه به آنچه مي گويي، نه به آنچه مي خواهي.
و آدمها به خاطر همين دوست داشتنيند. به خاطر قلب ديگرشان، به خاطر قلبي كه از بودنش بي خبرند....
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...