و خدا آفریدگار بود . و چگونه می توانستنیافریند . زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ... و خدا یکی بود و جز خداهیچ نبود .
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟ وخدا بود و با او عدم بود . و عدم گوش نداشت . حرف هایی است برای گفتن که اگرگوشی نبود ، نمی گوییم . و حرفهایی است برای نگفتن ... حرف های خوب و بزرگ وماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازهی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...
و خدا براینگفتن حرف های بسیار داشت . درونش از آنها سرشار بود . و عدم چگونه می توانستمخاطب او باشد ؟ و خدا بود و عدم . جز خدا هیچ نبود . در نبودن ، نتوانستنبود . با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود . هر کسی گمشده ای دارد . و خداگمشده ای داشت ...
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...